ادبیات و فرهنگ
به زلالی سادگی
_______________
همی نام جاوید باید ، نه کام
بینداز کام و برافراز نام
ز نام است تا جاودان زنده مرد
که مرده بود کالبد زیر گرد
شاهنامه . جلد هفتم . صفحه ی 216
بپذیریم یا نپذیریم ، فرقی نمی کند . روزی مرگ ما را می پذیرد اما آن چه ذهن انسان را به خود مشغول می کند این است که چرا برخی پس از مرگ نیز در ذهن و زبان مردم زندگی می کنند ؟ چرا نام برخی را با اکراه می آوریم ولی درمقابل نام هایی مانند حجازی و مظلومی برمی خیزیم ؟ به راستی راز ماندگاری آدمی در چیست ؟
در زمانه ای که برای رسیدن به قدرت و مقام ، باید نقاب بست و باید فریب داد ، و به استناد از بزرگی ، در ذهن خود طناب دار دیگران را بافت ، شکوه روح بعضی نفرات ، به زندگی امیدوارمان می کند . غلامحسین مظلومی ، آزاد مردی که اسطوره شد ، از این تیم مردان بود چرا که انسان بود . مردی بی حاشیه و بلند همت و الگویی برای تعصب و عشق .
او در روزگاری که می توانست ، ایستاد . وطن را بوسید و تا آخرین نفس پیراهن را .
هرگز ادعایی نداشت . اگرچه در روزگار قحط صداقت و رویش ریا زندگی کرد ، اما فروتنی ذاتی و وارستگی اش از او انسان شایسته ای ساخته بود .
فراموش نمی کنم وقتی در ازدحام استادیوم بوشهر ، شتابان برای سر و سامان دادن به کاری می رفت ، نوجوانی از پشت سر صدایش کرد . برگشت. پیش از آن که نوجوان بیاید ، او نزد نوجوان آمد . کنارش ایستاد تا با عکسی یادگاری ، قلب کوچکی را به شادمانی وادارد . تصویر او نه تنها در دوربین آن روز نوجوان بلکه در قلب همیشه ی ما نیز نقش بست با پیراهن آسمانی و لبخندی به زلالی سادگی .
توضیح : این مطلب در روز جمعه هفتم آذرماه 93 در جلسه ی یادبود غلامحسین مظلومی در محله ی خضر برازجان خواندم .